ياس
غروباي جمعه يه حس غم انگيزي داره که هر چي ميخواي احساسش نکني بيشتر احساس ميشه. سرمو بين گلهاي بالش جا داده بودم و با چشماي باز سياهي رو نگاه مي کردم.خالي از هيچ ايده اي فقط فکر مي کردم. حتي براي فکر...
View Articleبايد خنديد به هر چيزي
ديدي تا حالا در يک لحظه تمام شادي هاي عالم به دلت ميشينه؟ امروز ساعت يازده و پنجاه و نه دقيقه من همين حسو داشتم. در خونه باز شد. من دقيقا پشت زينب و زهرا ايستاده بودم .هدي با خوشرويي خوشامد گفت و بعد...
View Articleداره مياد
مي گن سه چهارم بدن انسان از آب تشکيل شده. با اين حساب تنها يک چهارم از بدنم باقي مونده. ديشب هم طبق معمول هر شب تابستون مغزم تحمل اينهمه هيجان ناشي از خوندن يه کتاب اجتماعي سياسي رو نداشت همون صفحه ي...
View Articleشرم آوره
باورم نمي شد هنوز هم تو اين دوره زمونه اي که فکرو عقيده ي آدما بهشون ارزش ميده تو اين قرن مثلا بيست و يکم تو اين بحبوحه ي دعواهاي آدما سر نظريات کارشناسي و اينجا که همه دم از تمدن مي زنن خيلي ها هنوز...
View Articleليلا
بعد شاهعبد العظيم، حدودا حومه ي ورامين، پشت يه کشتارگاه گاو و گوسفند زندگي مي کنه. با دو تا دختر. ثريا و ليلا. ليلا دوست و همسن و سال منه.مثل من درس مي خونه مثل من امتحان ميده مثل من زندگي مي کنه ولي...
View Articleآنجا بهش من بود...
آنجا بهشت من بود. و من.... از بهشت رانده شدم. همچون پدرم" آدم" ميوه ي ممنوعه ام همان غفلت تلخي بود که بلعيدمش. واکنون .... در زمين غريبم. فعلا فقط همين.
View Articleزمان.......
با تمام توان مي خوام نگهش دارم. هميشه همه بهم ميگن انگشتام از حد معمول کوتاه تره . همين انگشت ها کوتاه و کوچولومو به هم گره مي زنم. کف دستمو محکم مي کنم . کمي خم مي شم به جلو. پاهامو فشار ميدم به زمين...
View Article(چي بذارم اين عنوان كوفتي رو؟؟؟)
طلوع مي کند خورشيد... و دلم در حسرت يک جرعه از ماه است... چشمهاي من به ظلمت خو گرفته... اشکهايم ارمغان روشني نيست. پ.ن: دلم گرفته. سرم هم گرفته!!!!!!کلا حالم گرفته. آخه امروز عقل و احساسم جنگي کردند در...
View Article